به پایان نزدیک تر شدم
به آن تاریکی عظیم
که مستانه منتظر است
آغوش بگیرد و بخوابد
...
به پایان نزدیک تر شدم
به آن پوچی هم رنگ زندگی
که لحظه لحظه میمیرد
تا جاودان بماند
...
به پایان نزدیک تر شدم
به آن مق نبودت...
آمدی و طلوع کردم
دیگر نامرئی نیستم
آمدی و بال دارم
دیگر پیاده نیستم
...
آمدی و آسمانم شدی
دیگر پرنده قفسی نیستم
آمدی و بذر خنده کاشتی
دیگر لب کویری نیستم
...
آمدی و بهشت دیدم
دیگر اهل بندگی نیستم
آمدی نبودت...